تو همین حال گوشیم زنگ خورد نگاه به شماره کردم که برام نا آشنا بود. جواب دادم بله؟ + سلام هیرمند جان فروتنم با شنیدن اسم فروتن اخمام تو هم رفت.. اگه میدونستم اونه جوابشو نمیدادم سرد و عصبی :گفتم سلام.. چیشده بعد چهار پنج سال یاد ما افتادی؟ این چه حرفیه؟ چرا تو همیشه سر جنگ داری؟ خدا شاهده تو این مدت به روزم نبود تو فکرت نباشم ولی بعد از اون جار و جنجالی که درست کردی ترجیح دادم به مدت از هم دور باشیم. وگرنه تو برادرمی چجوری ازت بیخبر بمونم؟
نیشخند پر تمسخری زدم نه بابا؟ حرفای جدید میزنی تو که همیشه عارت میومد منو حتی برادر بخونی. به قول خودتون من مایه ننگ خونواده بزرگ کوفتی مشکاتم و با اون ننه م که معلوم نیست از کدوم خراب شده ای هوار شد رو زندگی شما آبرتونو تو کل فامیلتون بردم. + این حرفارو نزن عه گذشته ها گذشته بعدشم درسته از مادر جداییم ولی بابامون که یکیه خون خونو میکشه هیرمند جان توام چه بخوای چه نخوای جزوی از مایی حرفاش انقدر برام مسخره و مضحک بود که زدم زیر خنده.