چشماش بسته بود با خنده ی ریزی گفت: شیطون خوابم نشو صبا که خیلی خوابم میاد .
لبخندم جمع شد و با یه غم بزرگی صورتمو ازش فاصله دادم .
چقدر بی انصافی متین که فقط کارو پول در آوردن رو به من ارجعیت میکنی ، من زنتم دلم داره
پرپر میزنه واسه آغوشت ، واسه بوسیدنت ، واسه گرمای تنت اما تو …..
یک پیام روی گوشیم اومد ، پیام رو باز کردم از هورام بود که نوشته بود بیداری ؟
سریع سند کردم آره بیدارم چیزی میخوای ؟
متین با غر آهسته گفت : نور گوشیت اذیتم میکنه صبا جان.
هورام، برام زده بیداری فکر کنم چیزی میخواد
همون لحظه پیام بعدی هورام اومد که نوشته بود: سرم داره میترکه اگه زحمتی نیست به قرص برام بیار.
از تخت پایین اومدم که متین با چشمای بسته پرسید : چی میخواد ؟
ربدوشامم رو از روی تاج تخت برداشتم و گفتم : قرص میخواد سرش درد میکنه برم بهش بدم و بیام .
از توی کمد به شلوار در آوردم و زیر لباس خوابم پوشیدم و ربدوشام رو هم روی لباس تنم کرد و از اتاق بیرون رفتم، از جعبه ی قرصها به قرص برداشتم با یه لیوان آب به سمت اتاقش رفتم .
یه تقه به در زدم که صدای گرفته ش خطابم کرد داخل بشم ..
دستگیره در رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم، از نور آباژور برهنگیه ی بالا تنه ش مشخص بود اما ملحفه رو تا بالای شونه هاش روی تنه ش کشیده بود و فقط بازوهای پهنش مشخص بود .