خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگیام، زندگیام دگرگون شد. قدرتهایی درونم شکل گرفتند که از کنترل من خارج بودند. مرگ، ترس، و تاریکی، ناگهان به بخشی از وجودم تبدیل شدند. من دختری بودم، اما سرنوشت چیز دیگری برایم نوشته بود... چه کسی این مسیر را برایم انتخاب کرد؟ هنوز نمیدانم.
خلاصه کتاب:
از همون لحظهی اول، چیزی در نگاهش منو متوقف کرد. همیشه برای خواستههام تلاش میکردم، اما این بار فرق داشت. وقتی فهمیدم کسی دیگهای تو زندگیشه، حس رقابت درونم شعلهور شد. با خودم عهد کردم که با احترام و شناخت، دلش رو به دست بیارم. فقط یه چیز رو دستکم گرفته بودم، اونم درست به اندازهی من سرسخته.
خلاصه کتاب:
روسلا، دختری با روحی نیرومند، در قبیلهای مردسالار به دنیا آمد. او با شبا، موجودی دورگه از نژاد انسان و خونآشام، پیمان عشقی پنهانی بست. اما خوابهایی عجیب سراغش آمد: مردی نقابدار که ادعا میکرد پیوندی سرنوشتساز میانشان هست. با ظهور آن مرد در دنیای واقعی، روسلا وارد سفری رازآلود شد تا حقیقت قدرتش را کشف کند.
خلاصه کتاب:
لیلی، دختر خانوادهی برزینمهر، ناگهان درگیر زندگیای میشود که هیچ شناختی از آن ندارد. او باید در کنار کسی باشد که روزی باعث رنجشاش بوده. در تلاش برای فهمیدن واقعیت، با دروغهایی از سوی نزدیکان روبهرو میشود و کسی که ادعا میکند دیگر دشمن نیست، شاید هنوز گذشته را فراموش نکرده.
خلاصه کتاب:
در دل نبردهای میان اسکاتلند و انگلستان، جنیفر مریک، دختری باوقار و مقاوم، به دست جنگجویان انگلیسی افتاد. فرمانده آنها، دوک کلایمر، مردی با هیبت و شهرت، با رفتار سرد و جدیاش جنیفر را به چالش میکشید. اما در دل این تقابل، احترام و درک متقابل شکل گرفت.
خلاصه کتاب:
نازگل، نوجوانی با روحی مقاوم، در روستایی زندگی میکند که اربابش با سختگیری حکومت میکند. بدهی مالیاتی پدرش، آنها را در تنگنا قرار داده. روزی ارباب هنگام بازدید از زمین، نازگل را میبیند و برخوردی میانشان شکل میگیرد که نازگل را وارد مسیر تازهای از شناخت، تصمیمگیری و رشد میکند.
خلاصه کتاب:
ماهک یه زن جوونه که تو زندگی قبلیاش خیلی اذیت شده. حالا یه مردی به اسم شاهان میخواد با زور و تهدید، مجبورش کنه که باهاش عقد کنه. ولی ماهک کوتاه نمیاد. با کمک آدمای خوب دورش، میتونه از این شرایط سخت رد بشه و زندگی خودش رو بسازه.
خلاصه کتاب:
در لحظهای بحرانی، گروهی شکارچی قصد ربودن همسر روسلا و آرشام را داشتند. یاشار، مردی با گذشتهای تاریک که روزی باعث مرگ والدین روسلا شده بود، سر رسید و جانشان را نجات داد. حالا، با احساس دین و پشیمانی، ادعا میکند توانایی دیدن آینده را دارد، اما نمیتواند رازهای آن را فاش کند. روسلا که در آغوش همسرش تا مرز مرگ پیش رفته بود، نجات یافت. اکنون ارتش طوفان به رهبری ژنرال کارلوس در برابر عمارت ایستاده، و قصد دارد جفت برگزیدهی طوفان را برای مراسمی اسرارآمیز به بند بکشد.
خلاصه کتاب:
خانهای که آذین در آن بزرگ شده، پر از سکوتهای سنگین و رازهای پنهان بود. حالا که او تصمیم گرفته راه خودش را برود، مردی با گذشتهای تلخ و کینهای عمیق نسبت به خانوادهاش وارد زندگیاش میشود. این برخورد، زنجیرهای از اتفاقات را رقم میزند که آذین را با حقیقتهایی روبهرو میکند که مسیر زندگیاش را دگرگون میسازد.
خلاصه کتاب:
در اخبار، چهرهاش را دیدم؛ دختری که از دل رنجها برخاسته بود. گذشتهاش تلخ بود، و حالا فقط امنیت میخواست. من، که سالها در سایهها زندگی کرده بودم، تصمیم گرفتم برای او تغییر کنم. وانمود کردم که فروشندهام، همسایهاش شدم، و هر روز مراقبش بودم. اما آیا میتوانم گذشتهام را از او پنهان نگه دارم؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.