خلاصه کتاب:
سالها پیش، صابر و سحر عاشق هم بودند، اما هیچگاه حرفی از عشقشان نزدند. حالا، در یک موقعیت غیرمنتظره، دوباره روبهروی هم قرار میگیرند، صابر بهعنوان وکیل، و سحر بهعنوان موکل. در دل پروندهای پیچیده، خاطرات گذشته و احساسات فراموششده، دوباره سر برمیآورند.
خلاصه کتاب:
لیلی، دختر خانوادهی برزینمهر، ناگهان درگیر زندگیای میشود که هیچ شناختی از آن ندارد. او باید در کنار کسی باشد که روزی باعث رنجشاش بوده. در تلاش برای فهمیدن واقعیت، با دروغهایی از سوی نزدیکان روبهرو میشود و کسی که ادعا میکند دیگر دشمن نیست، شاید هنوز گذشته را فراموش نکرده.
خلاصه کتاب:
ماهک یه زن جوونه که تو زندگی قبلیاش خیلی اذیت شده. حالا یه مردی به اسم شاهان میخواد با زور و تهدید، مجبورش کنه که باهاش عقد کنه. ولی ماهک کوتاه نمیاد. با کمک آدمای خوب دورش، میتونه از این شرایط سخت رد بشه و زندگی خودش رو بسازه.
خلاصه کتاب:
آن چشمان کهربایی، با آرامشی که درونشان موج میزد، چیزی در دل مرد بیدار کرد که سالها خاموش مانده بود. او که در گذشتههای تاریک زندگی کرده بود، حالا در برابر این دختر، احساس روشنی میکرد. آرزو داشت که بتواند با صداقت و پاکی، به او نزدیک شود. شاید این دختر، آغاز فصل تازهای در زندگیاش باشد.
خلاصه کتاب:
آنالی در خوابهایش صحنههایی میبیند که هیچ توضیح منطقی برایشان وجود ندارد. در این رؤیاها، نویان همیشه حضور دارد، اما نه بهعنوان برادر، بلکه بهعنوان کسی که با او پیوندی عمیق دارد. این خوابها باعث میشوند آنالی به واقعیت زندگیاش شک کند. آیا او واقعاً خواهر نویان است؟ یا اینکه گذشتهاش چیزی فراتر از آن چیزیست که به او گفتهاند؟
خلاصه کتاب:
در مأموریتی حساس، جهان وارد باندی میشود که تحت فرماندهی خسرو اداره میشود. پس از لو رفتن، خسرو تصمیم میگیرد جهان را گروگان بگیرد و همزمان آیلین را نیز میرباید تا سرهنگ جلیلی را تحت فشار قرار دهد. خسرو با تهدیدهای روانی، جهان را در موقعیتی دشوار قرار میدهد. اما جهان، با وجود تمام فشارها، تلاش میکند از اصول انسانی خود فاصله نگیرد و راهی برای نجات آیلین و خودش پیدا کند.
خلاصه کتاب:
گوهر، زنی در آستانهی میانسالی، پس از فوت همسرش در فضای مجازی با پسری جوان آشنا میشود. محبتندیده و آسیبپذیر، به سرعت به او دل میبندد. اما وقتی شاهرخ به دختر گوهر علاقهمند میشود، گوهر درمییابد که اعتماد بیجا میتواند بهای سنگینی داشته باشد.
خلاصه کتاب:
نور غروب روی چهرهی شیدانه افتاده بود. دستش را بالا برد و ساعت را نگاه کرد—چیزی نمانده بود. سالها از آن روز گذشته بود، از روزی که با دوستانش عهد بسته بودند تا بعد از سالها دوباره در همین نقطه بایستند. امیرطاها، عشق دیرینش، مربی استخر بود. برای رویاهای شیدانه، پا به دنیای مشاغل مختلف گذاشت، اما زندگی همیشه همان راهی که انتظار داریم پیش نمیرود. همهچیز تغییر کرد. کارش را از دست داد، تصمیمات تازهای گرفتند، و حالا… حالا شیدانه و دوستانش ایستادهاند و به دنبال حقیقتی میگردند که از گذشته در میانشان جا مانده. چه کسی برندهی این بازی شد؟
خلاصه کتاب:
در دل شلوغیهای شهری پرزرقوبرق، حوا با آرزویی شیرین در دل میزیست؛ ازدواج با مردی متمول برای رهایی از گذشتهای تاریک. اما ناگهان سایهای از خاطرات قدیمی بر او افتاد—مردی که حقیقتهایی را با خود داشت و حضورش، آرامش را ویران کرد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.