خلاصه کتاب:
در دل جنگلی تاریک، دختری به دنیا میآید که با دیگران فرق دارد. پدرش مردی با قدرتی عجیب، و مادرش زنی با گذشتهای اسرارآمیز. این دختر، باید با رازهایی که در خونش جاریست روبهرو شود و راه خودش را پیدا کند.
خلاصه کتاب:
در دل تاریکی، دختری ایستاد؛ زخمی، تنها، اما زنده. سالها بعد، گذشته دوباره درِ قلبش را کوبید. اما این بار، او فقط برای خودش نمیجنگد، بلکه برای نوری کوچک که در آغوشش نفس میکشد.
خلاصه کتاب:
نفیسا، دختری که از کودکی طعم تنهایی را چشیده، حالا در آستانهی یک انتخاب اجباری قرار گرفته. پدربزرگش میخواهد او را با پسرعمویش آرتا ازدواج دهد تا نسل خانواده حفظ شود. اما نفیسا، که با حمایت عمویش بزرگ شده، حالا باید برای حق انتخاب خودش بجنگد.
خلاصه کتاب:
دو دل، دو سکوت، دو مسیر جداگانه... صابر و سحر، روزی عاشق بودند، اما تقدیر آنها را از هم جدا کرد. حالا، در قاب رسمی وکیل و موکل، دوباره روبهروی هم ایستادهاند. پروندهای سنگین، و عشقی که مثل شعلهای زیر خاکستر، آرامآرام جان میگیرد.
خلاصه کتاب:
سالها پیش، صابر و سحر عاشق هم بودند، اما هیچگاه حرفی از عشقشان نزدند. حالا، در یک موقعیت غیرمنتظره، دوباره روبهروی هم قرار میگیرند، صابر بهعنوان وکیل، و سحر بهعنوان موکل. در دل پروندهای پیچیده، خاطرات گذشته و احساسات فراموششده، دوباره سر برمیآورند.
خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگیام، زندگیام دگرگون شد. قدرتهایی درونم شکل گرفتند که از کنترل من خارج بودند. مرگ، ترس، و تاریکی، ناگهان به بخشی از وجودم تبدیل شدند. من دختری بودم، اما سرنوشت چیز دیگری برایم نوشته بود... چه کسی این مسیر را برایم انتخاب کرد؟ هنوز نمیدانم.
خلاصه کتاب:
از همون لحظهی اول، چیزی در نگاهش منو متوقف کرد. همیشه برای خواستههام تلاش میکردم، اما این بار فرق داشت. وقتی فهمیدم کسی دیگهای تو زندگیشه، حس رقابت درونم شعلهور شد. با خودم عهد کردم که با احترام و شناخت، دلش رو به دست بیارم. فقط یه چیز رو دستکم گرفته بودم، اونم درست به اندازهی من سرسخته.
خلاصه کتاب:
روسلا، دختری با روحی نیرومند، در قبیلهای مردسالار به دنیا آمد. او با شبا، موجودی دورگه از نژاد انسان و خونآشام، پیمان عشقی پنهانی بست. اما خوابهایی عجیب سراغش آمد: مردی نقابدار که ادعا میکرد پیوندی سرنوشتساز میانشان هست. با ظهور آن مرد در دنیای واقعی، روسلا وارد سفری رازآلود شد تا حقیقت قدرتش را کشف کند.
خلاصه کتاب:
لیلی، دختر خانوادهی برزینمهر، ناگهان درگیر زندگیای میشود که هیچ شناختی از آن ندارد. او باید در کنار کسی باشد که روزی باعث رنجشاش بوده. در تلاش برای فهمیدن واقعیت، با دروغهایی از سوی نزدیکان روبهرو میشود و کسی که ادعا میکند دیگر دشمن نیست، شاید هنوز گذشته را فراموش نکرده.
خلاصه کتاب:
در دل نبردهای میان اسکاتلند و انگلستان، جنیفر مریک، دختری باوقار و مقاوم، به دست جنگجویان انگلیسی افتاد. فرمانده آنها، دوک کلایمر، مردی با هیبت و شهرت، با رفتار سرد و جدیاش جنیفر را به چالش میکشید. اما در دل این تقابل، احترام و درک متقابل شکل گرفت.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.