
داروخانه كوچك تمام سفيد به چشمم خورد. پشت كانتر
به رري صندلي گرداني نشسته بود و از كمبود مشتري
.سوهان به ناخنش ميكشيد
جلو مانتو ام را به هم نزديك كردم و قدمي به او نزديك
شدم. حتي سرش را بالا نگرفت و تنها زير جشني نگاه
.گذرايي به من انداخت
!ببخشيد خانم –
بدون آنكه سوهان كشيدنش را قطع كند نگاه گذرايي
انداخت و زير لب بفرماييدي گفت. اين حجم از بي ادبي
يك مسئول داروخانه برايم قابل هضم نبود، جاره اي
نداشتم بايد هرچه سريع تر تست را خريداري ميكردم و
از شر ترافيك و بوق هاي ممتد شبانه اتومبيل ها خلاص
.ميشديم
.بيبي چك ميخواستم –
با نارضايتي از جا بلند شد و بسته مورد نظر را روي
.ميز گذاشت
.اول حساب كنيد –
مبلغ مورد نظر را به صندوق پرداخت كردم و با
اعصابي خراب از بي ادبي فروشندگان از داروخانه
خارج شدم. آنقدر برهوردشان غيرمنتظره و غير عادي.بود كه حتي فراموش كردم خريدهاي مودم را انجام دهم
كيسه را روي پاي هليا پرت كردم و از پارك خارج
شدم. روزهاي مزخرفي را ميگذراندم و هيچ جذابيتي
.براي ادامه زندگي ام وجود نداشت
.همين دور و ور يه پاركي جيزي نگه دار –
چيكار داي؟ –
اينو ببرم خونه كه همه عالم و آدم ميفهمن. بايد الان –
.انجامش بدم
خيلي سعي ميكرد بيخيال باشد ولي در پس تمام بيخيالي
ها همچنان آثاري از هلياي گذشته باقي مانده بود، اين را
تنها مني ميفهميدم كه بيش از 10سال دوستي و گذراندن
شب و روز كنار همبيش از هر كسي ميشناختمش و
تعداد سيگار هاي خاموش شده در جاسيگاري ماشين بر
.شناختم مي افزود
تهوع شديد اجازه از قدم هاي آسوده اش گرفت و با دو
به سمت درب دستشويي بوستان كوچك پناه برد. قدم تند
كردم و با نفسي بريده خود را به او رساندم كه با فشار
محتويات معده اش را خالي ميكرد و صدايش تمام فضا
.را در بر گرفته بود
دستم را روي كمرش گذاشتم و با لرز محسوسي پشت



















